تاریخ : 31 جولای 2019 - 8:39 - شناسه خبر : 30506 اسلایدشو، ایران و جهان، با دیگر رسانه ها

به ياد اصغر قندچي، پدر صنعت كاميون‌سازي ايران

آن مرد با «ماك» آمد

از قندچي به عنوان كارآفريني ياد مي‌شد كه يادگار ظهور تكنوكرات‌ها در اوايل دهه ۴۰ شمسي در اقتصاد ايران است.

اصغر قندچي، موسس شركت «ايران كاوه» كه به نوعي نماينده كاميون‌هاي «ماك» در ايران بود، شامگاه دوشنبه درگذشت. از قندچي به عنوان كارآفريني ياد مي‌شد كه يادگار ظهور تكنوكرات‌ها در اوايل دهه ۴۰ شمسي در اقتصاد ايران است؛ دوراني طلايي و صنعتي كه نمايندگي آن را چهره اقتصادي مشهور ايران، علينقي عاليخاني به عهده دارد كه همين يك ماه پيش در امريكا ‌دار فاني را وداع گفت. نام اصغر قندچي در اين دوره صنعتي شدن اقتصاد ايران به دست كارآفرينان بخش خصوصي، در كنار نام‌هايي چون برادران خيامي، جعفر اخوان، برادران خسروشاهي، برادران لاجوردي، خليل ارجمند، رحيم متقي‌ايرواني و رضا نيازمند قرار مي‌گيرد. كليدي‌ترين مردان صنعتي ايران كه سبب تحول گسترده‌اي در صنايع ايران در دهه ۴۰ و ۵۰ شدند. اما اصغر قندچي كه امروز برند عظيم ساخته شده به دست او تبديل به شركت «سايپا ديزل» شده و هزاران نفر در كارخانه‌هاي متصل به آن مشغول به كارند كه بود و چگونه توانست صنعت كاميون‌سازي ايران را متحول كند كه با عنوان «پدر صنعت كاميون‌سازي» از او ياد شود؟

كودكي تا گاراژ دروازه قزوين

اصغر قندچي متولد ۱۳۰۷ در تهران در محله قنات‌آباد تهران بود؛ محله‌اي در جنوب شهر نزديكي‌هاي ميدان اعدام سابق. خانواده‌اش اصالت بازاري داشتند اما پدرش وكيل و درس خوانده بود. آرزوي پدر‌، ادامه شغل وكالت براي فرزند بود. اما اصغر، ‌كودكي گريزپا و فراري از مدرسه گاه مي‌شد كه سه ماه به مدرسه هم نمي‌رفت. خودش گفته است كه «كلا ۷ كلاس سواد دارد و از بچگي عاشق كار كردن بوده.» آشنايي او با بازار كار و مكانيكي خودرو هم خيلي اتفاقي رخ مي‌دهد: «آن زمان ما يك مستاجر داشتيم كه كار آهنگري و مكانيكي مي‌كرد؛ يك روز رفتم كارگاهش تماشا و از كار خوشم آمد. اين شد كه جذب همان ‌جا شدم. مدتي بعد هم رفتم تو يك تشكيلاتي كه استادكارهاش خارجي بودند؛ يك آلماني، يك روس و فكر كنم يك استادكار اهل چك آنجا كار مي‌كردند. آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ كار تعميرات انجام مي‌‌‌‌‌دادند كه البته بعد از جنگ جهاني دوم هم كلا برچيده شد. من آنجا كار مكانيكي و آهنگري مي‌كردم.» اين زماني است كه اصغر ۱۶ ساله است. تقريبا در اين سن و سال، ‌كارگاه شخصي خودش را در گاراژي حوالي دروازه قزوين راه‌اندازي كرد.

بعد از جنگ جهاني

با پايان جنگ جهاني، خودروهاي اسقاطي امريكايي كه در هند، پاكستان، مالزي، ‌چين و ژاپن رها شده و اوراق بودند توسط واسطه‌ها و دلال‌ها به ايران فرستاده مي‌شدند. مدتي نگذشت كه سيل اين خودروهاي اوراقي و اسقاطي سر از خرمشهر و آبادان درآورد و به سمت تهران آمد. در گاراژ خيابان قزوين، اصغر قندچي كه حالا يك مكانيك جوان است ‌قطعات را سرهم‌بندي كرده و به اصطلاح بازاري‌ها ماشين جمع مي‌كرد. او حتي دست به ابتكاراتي در طراحي و بدنه كاميون‌ها زد و كاميون‌ها را تغيير هم مي‌داد. او در جايي مي‌گويد: «قطعات زيربندي ماك را تغيير مي‌‌‌‌‌دادم چون ما جاده درست در كشور نداشتيم و همگي خاكي بودند و خيلي وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زيربندي‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آسيب مي‌ديد. اتفاقا آن زمان يك آقايي هم بود در تهران كه نمايندگي ماك را داشت و بعضي وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به من قطعه مي‌‌‌‌‌داد، خيلي وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ براي ديدن كار و تغييراتي كه مي‌‌‌‌‌دادم به گاراژ ما مي‌‌‌‌‌آمد و از نزديك كار را با تعجب نگاه مي‌كرد. يا به خاطر دارم كه رادياتورهاي كاميون‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را بزرگ مي‌كردم تا تو جاده‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي آن زمان ايران جوش نياورند يا حتي موتور را از اين به آن مي‌كردم، مثلا اگر يك موتور ماك ۱۲۰ اسب بود، من ۱۵۰ اسب روي آن مي‌گذاشتم و تقويتش مي‌كردم.»

سال‌هاي طلايي

علينقلي عاليخاني، تكنوكرات اقتصاد خوانده‌اي بود كه برعكس بدنه كابينه هويدا، به عنوان يك امريكا رفته و ذوب در سياست‌هاي اقتصادي ليبرالي امريكا شناخته نمي‌شد. عاليخاني در اوايل دهه ۴۰ زماني وزير اقتصاد شد كه دولت هويدا و شخص شاه، تحت شديدترين انتقادها به دليل سياست‌هاي اصلاحات ارزي بودند. منتقدان مي‌گفتند كه اين طرح، ساخته و پرداخته ذهن اقتصاددانان و سياستمداران امريكايي است و ايران را وابسته به واردات محصولات كشاورزي مي‌كند. تحت همين فشارها بود كه شاه به دنبال شخصي بود كه تحصيلات اقتصاد داشته باشد اما نه در امريكا. عاليخاني به عنوان جواني تحصيلكرده در فرانسه و دانشگاه پاريس و بدون سابقه فعاليت‌هاي سياسي متمايل به چپ‌هاي آن زمان، به شاه معرفي شد. او در دوران وزارت خود يكي از طلايي‌ترين ادوار صنعتي ايران را رقم زد و با تجربه‌اي كه در ارتباط با اتاق‌هاي بازرگاني و شناخت از اقتصاد بخش خصوصي داشت به تقويت بخش صنعت و توزيع فعاليت‌هاي صنعتي در تمام پهنه سرزميني ايران مشغول شد. ضمن اينكه سياست تقويت صنايع كوچك را نيز در پيش گرفت.

در زمان وزارت عاليخاني، ‌يك چهره صنعتي نيز به عنوان معاون صنايع مشغول به كار شد كه عمده دليل پيشرفت‌هاي صنعتي ايران را بايد به دليل مشاوره‌هاي وي دانست. رضا نيازمند كه از او به عنوان بنيانگذار سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران (ايدرو) ياد مي‌شود.

اينها را داشته باشيد تا به داستان آشنايي اصغر قندچي با رضا نيازمند و علينقي عاليخاني برسيم.

ماموريت براي ساخت كاميون

داستان ساخت كاميون در ايران از همين جا آغاز مي‌شود. زماني كه رضا نيازمند، پرسان پرسان به گاراژي مي‌رسد كه به او نشاني اصغر قندچي را داده بودند. اما رسيدن آقاي نيازمند به اين گاراژ خودش داستان ديگري است.

جريان از آنجا شروع شد كه نماينده مرسدس بنز، با هديه كردن يك خودروي شيك و لاكچري مرسدس به وليعهد وقت، عنوان كرد كه به دنبال ساخت كاميون‌هاي بنز در ايران از طريق مونتاژ قطعات است. او به آقاي نيازمند به عنوان رييس «ايدرو» معرفي مي‌شود. نيازمند هم از وي برنامه ساخت مي‌خواهد. اينكه چه چيزهايي را سال اول در ايران مي‌سازند و در ادامه سال‌هاي بعد چند درصد اين خودرو در ايران ساخته مي‌شود؟ گفته مي‌شود كه نماينده مرسدس بنز هم برافروخته و عصباني پرخاش مي‌كند كه «شما مي‌خواهيد ما در ايران مرسدس بسازيم؟ شما ستاره مرسدس را هم نمي‌توانيد تا ۱۵ سال آينده در ايران بسازيد.» او بعدها نزد شاه از رفتار رييس ايدرو گلايه مي‌كند و شاه نيز به نيازمند ماموريت و در واقع اولتيماتوم مي‌دهد كه «در مدت ۶ ماه كاميون ايراني بايد ساخته شود.» رييس ايدرو و معاونش براي پيدا كردن راه چاره به سراغ گاراژهاي تعمير كاميون در دروازه قزوين مي‌آيند و همه تعميركاران نشاني اصغر قندچي را به او مي‌دهند. او مي‌گويد: «يادم مي‌‌‌‌‌آيد داشتم كار مي‌كردم كه ديدم يك مرد با كت و شلواري شيك وارد گاراژ شد با چند نفر و خودش را معرفي كرد و گفت كه معاون وزير اقتصاد است و براي ديدن كار ما آمده! خلاصه شروع كرد به سوال‌پيچ كردن من كه چه كار مي‌كنيد و چه كار نمي‌كنيد و… من هم حسابي همه ‌چيز را توضيح دادم و قطعاتي را كه ساخته بودم نشان دادم؛ هر چه من بيشتر تعريف مي‌كردم و قطعات بيشتري كه خودمان درست كرده بوديم به‌ آنها نشان مي‌‌‌‌‌دادم هيجان‌زده‌تر مي‌شدند تا اينكه گفتم بياييد يك چيز ويژه مي‌خواهم به شما نشان دهم، بعد آقاي نيازمند و همكارانش را بردم داخل سوله گاراژ و به آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هيكل كاميوني (بدنه اسبي كاميون) را كه با دست ساخته بودم نشان دادم؛ چهره آقاي نيازمند در آن لحظه را هيچ‌ وقت از ياد نمي‌برم؛ انگار همين حالا بود، آنقدر خوشحال شد كه كم مانده بود من را بغل كند؛ بعد از ديدن گاراژ، نيازمند رفت و گفت كه يكي، دو روز بعد بروم وزارتخانه. وقتي رفتم، پرسيد اگر ما حمايت كنيم تو كارخانه توليد كاميون راه‌اندازي مي‌‌‌‌‌كني؟ من هم كه عشق توليد بودم سريع گفتم بله. مي‌‌‌‌‌دانيد وزارت صنايع واقعا آن زمان در اختيار ما بود، دكتر نيازمند و عليخاني به من گفتند هر كاري داشتي بيا اتاق ما!»

رضا نيازمند در گفت‌وگويي كه روي وب‌سايت سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران قرار گرفته، اين روايت را كم و بيش تاييد مي‌كند. او مي‌گويد: «مديركلي به نام شيرزاد داشتم. به او گفتم برو دروازه ‌قزوين؛ واقعا اين دروازه‌ قزويني‌ها شاهكار مي‌زدند در كارشان. او رفت و فردايش آمد و گفت بيا بريم من يكي را پيدا كردم. به يك گاراژ بزرگي رفتيم. دور تا دورش بچه‌ها نشسته بودند. تير چوبي بود و يك حصير بالاي سرشان. روي خاك، حتي آسفالت هم نبود. مشغول صافكاري ماشين بودند. گفتم: رييس شما كيه؟ گفتند اصغرآقا. گفتم: برويد بگوييد بيايد. رفتند و او را آوردند. ديدم اصغرآقا دست داد و شروع به صحبت كرد. گفتم: اينجا چكار مي‌كنيد؟ گفت: يك فردي كاميون‌هاي ماك را به ايران وارد مي‌كند. اين كاميون‌ها خيلي قوي‌اند ولي در راه مشهد اينها جوش مي‌آورند. او به من گفته كه رادياتورش را درست كن تا جوش نياورد. من هم رادياتور ماك را ساختم. گفتم: تو رادياتور ساختي؟! گفت: بله. رفتيم ديديم راست مي‌گويد و رادياتور را ساخته است. ديدم كاميون را از يك طرف مي‌برد و به آن قطعاتي را اضافه مي‌كند و توانش را بالا برده و مخصوص جاده‌هاي ايران كاميون جديدي تحويل مي‌دهد. گفت: يك اتاق هم ساخته‌ام. گفتم: برويم آن را ببينيم. ديدم اتاق كاميوني بسيار تميز و زيبا ساخته است. درش را باز كردم زدم به هم. گفتم: به‌به! همه‌اش را تو ساختي؟ گفت: بله. گل‌گير و صندلي‌ها را هم ساختيم. گفتم اصغر تو فردا بيا اداره من. گفت براي چه؟ گفتم: من مي‌خواهم تو را ميلياردر كنم. خيال كرد دارم شوخي مي‌كنم، گفت: چشم مي‌آيم. اين آقاي اصغر قندچي فرداي آن روز به وزارتخانه آمد. گفتم: مي‌خواهم به شما پروانه ساخت اين كاميون را بدهم. چيزي را كه خودم با چشم خودم ديدم داري مي‌سازي را برو بساز. همه كارهاي‌تان را كه كرديد در سال‌ نهم و دهم برويد دنبال ساخت موتور. گفت: آقا من را گرفتار مي‌كني! بعدا مدام اداره ماليات اذيتم مي‌كند. گفتم: آنقدر وضعت خوب مي‌شود كه تو تمام پول آنها را مي‌دهي و جيب‌هاي‌شان را پر مي‌كني و مي‌روند. گفتم: بنشين. به شيرزاد تلفن زدم و گفتم يك پروانه كاميون ماك را به اسم اصغر قندچي صادر كن. گفتم: آقاي ميردامادي كه خيلي فرد پولدار و متمولي است احتمالا به دربار مي‌رود و به خاطر صدور پروانه به نام تو اعتراض مي‌كند. با همه اين حرف‌ها من پروانه را به تو مي‌دهم. گفت: آقا من با ميردامادي چه كنم؟ گفتم تو كارت نباشد و مقداري صبر كن. گفتم: تو فقط براي من يك جيپ بساز. بلدي؟ گفت: بله. ساخت اتاقش كاري ندارد. شاسي و موتورش را هم مي‌توانيم تهيه كنيم و ۲۰ روزه بسازيم. گفتم: برو مشغول باش و از اين به بعدش را به من بسپار.»

همكاري با «ماك»

تا اين زمان، نمايندگي كاميون‌هاي «ماك» در ايران با فردي به نام «ميردامادي» بود. شركت او، قطعات كاميون «ماك» را به ايران وارد مي‌كرد و در اينجا سرهم مي‌كرد. پس از اينكه دولت ايران حاضر شد تا به آقاي قندچي مجوز توليد كاميون‌هاي «ماك» را بدهد، ‌شركت اصلي كه مقر آن در امريكا بود نيز حاضر به همكاري با اين شركت تازه تاسيس شد. شركتي كه نام آن «ايران كاوه» بود. ميردامادي نيز چاره‌اي جز اين نديد كه شركت «ايران ‌كاوه» را تاسيس كند و مديرعاملي آن را به قندچي بسپارد و خود در كرسي رييس هيات‌مديره بنشيند.

كاميون‌هاي «ايران كاوه» به صورت تركيبي از واردات قطعات و ساخت داخلي توليد مي‌شد. قندچي نسل بزرگي از صنعتگران ايراني را تربيت مي‌كند و خود نيز كاميون‌هاي ماك را تا حد بالايي ساخت داخل مي‌كند. او كاميون‌هاي ماك را بر اساس شرايط آب هوايي ايران و شرايط جاده‌اي ايران تقويت مي‌كرد. به همين دليل در آن دوران كاميون‌هاي توليدي در ايران مشتريان بيشتري نسبت به محصولات مشابه خارجي داشتند.

در جبهه‌ها

نام قندچي، در بخشي از تاريخ جنگ تحميلي نيز وجود دارد. جايي كه به درخواست سرلشكر فلاحي، فرمانده نيروي زميني ارتش به دفتر او مي‌رود تا يكي از بزرگ‌ترين چالش‌هاي فرماندهان جنگ را حل كند. او اين جلسه و اقدامات بعدي را اينگونه روايت مي‌كند: «(تيمسار فلاحي گفت) خرمشهر و مرزهاي كشور درگير جنگ شده و ما «تانك‌بر» نداريم كه تانك‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي ارتش را به منطقه ببرند. گفتم شما ۵۶۰ تا تانك‌بر داريد؛ گفت اينها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همه خوابيده است و كار نمي‌كند، گفتم من راه‌شان مي‌ا‌‌‌‌‌ندازم، فردا صبح رفتم و ماشين‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را ديدم و كار را شروع كردم و چند ساعتي نگذشت كه توانستم ۲۰- ۱۵ ماشين را راه بيندازم و به تيمسار فلاحي خبر دادم تا آماده انتقال تانك‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و تجهيزات سنگين ديگر به جبهه شوند. حتي براي بني‌صدر تو جبهه سوال شده و پرسيده بود اينها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را كي درست كرده و راه انداخته كه گفته بودند قندچي. بعد زنگ زد و دعوتم كرد دفترش و گفت بايد مجسمه تو را با طلا درست كنند؛ من هم خنديدم گفتم قبلا درست كردند، نوبت به شما نرسيد.»

ماك ، فرزندش بود

اصغر قندچي در سال ۱۳۵۷، زماني كه به فكر داخلي‌سازي آخرين قطعات «ماك» در ايران بود با وقوع انقلاب مواجه شد. او خود مي‌گويد كه «براي پيگيري سفارش‌هاي بر زمين مانده به امريكا رفته و در آنجا با توصيه رفقا و همكاراني مواجه شده كه از او خواسته‌اند به ايران برنگردد.» با اين حال او به ايران بازگشت. البته در جريان ملي شدن صنايع يك سال پس از انقلاب، كارخانه ايران كاوه از او گرفته و «ملي» شد. اما او كه در جمع كارگران كارخانه و پيش از خداحافظي با آنان گفته بود «انقلاب شده و ما هم بايد تابعي از انقلاب باشيم و به توليد خود ادامه دهيم» از كارخانه رانده شد و به همان گاراژ قديمي دروازه قزوين رفت؛ جايي براي تعميرات كاميون «ماك». او بعدها درباره اين روزهاي سخت گفته بود: «ديگر هيچ ‌وقت نتوانستم به آنجا بروم، دلم نبود، آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فرزندم را گرفتند.»


اصغر قندچي در سال ۱۳۵۷، زماني كه به فكر داخلي‌سازي آخرين قطعات «ماك» در ايران بود با وقوع انقلاب مواجه شد. او خود مي‌گويد كه «براي پيگيري سفارش‌هاي بر زمين مانده به امريكا رفته و در آنجا با توصيه رفقا و همكاراني مواجه شده كه از او خواسته‌اند به ايران برنگردد.» با اين حال او به ايران بازگشت.

نام قندچي، در بخشي از تاريخ جنگ تحميلي نيز وجود دارد؛ جايي كه به درخواست سرلشكر فلاحي، فرمانده نيروي زميني ارتش به دفتر او مي‌رود تا يكي از بزرگ‌ترين چالش‌هاي فرماندهان جنگ را حل كند.

از قندچي به عنوان كارآفريني ياد مي‌شد كه يادگار ظهور تكنوكرات‌ها در اوايل دهه ۴۰ شمسي در اقتصاد ايران است.

با پايان جنگ جهاني، خودروهاي اسقاطي امريكايي كه در هند، پاكستان، مالزي، ‌چين و ژاپن رها شده و اوراق بودند توسط واسطه‌ها و دلال‌ها به ايران فرستاده مي‌شدند. مدتي نگذشت كه سيل اين خودروهاي اوراقي و اسقاطي سر از خرمشهر و آبادان درآورد و به سمت تهران آمد. در گاراژ خيابان قزوين، اصغر قندچي كه حالا يك مكانيك جوان است ‌قطعات را سرهم‌بندي كرده و به اصطلاح بازاري‌ها ماشين جمع مي‌كرد.

ارسال نظر