تاریخ : 13 نوامبر 2019 - 20:53 - شناسه خبر : 31360 اخبار شهرستان، یادداشت

اختصاصی صدای میبد

معرفی کتاب نوایی از میبد

حسین مسرّت

نويسنده همان گونه كه به سختي و زير و بم زندگي مي‌پردازد و با قلم نيشدار خود آن‌هارا بر صفحة كاغذ مي‌آورد، از زيبايي‌ها و از دلچسبي‌هاي طبيعت هم غافل نيست.

نوايي از ميبد (قصّه‌هايي از ميبد): محمود حيدريّه‌زاده، تهران: چكيده، ۱۳۵۷، ۷۲ص، مصوّر، ناياب.

در صفحات بعد با كتاب بلوك ميبد، دیگر نوشتة آقاي حيدريّه‌زاده** آشنا مي‌شويم.(۱) در اين جا به شناسايي نينوا كه دربردارندة بيست و سه داستان كوتاه از زندگي مردم زحمتكش بلوك ميبد است، خواهيم پرداخت.

در اين كوتاه داستان‌ها، از سختي روزگاري كه بر مردم آن سامان مي‌رود، سخن رفته، سخن از كار، زحمت، ناني بخور و نمير، مهاجرت به شهر یزد و به كويت، مرگ و مير كودكان، خشكيدن قنات‌ها، صحراي سوخته و بسيار گفتني‌هاي ديگر مي‌رود. اوج كتاب در داستان زيبا و پر معناي نينوا وجود دارد (ص ۵۷تا۶۳). کتاب، نخست با بازي گرگ و گلّة بچّه‌ها آغاز مي‌شود. آنگاه به مسئلۀ خشكاندن قنات‌ها پرداخته و به گفتگوها مي‌رسد و به شجاعت‌ها (سپيدي شمشير، بيش از سپيدي ريش به كار مياد) و به دو بيتي زيباي حماسي و شورانگیز:

«سيصد گُلِ سرخ، يك گُلِ نصراني

 

ما را ز سرِ بريده مي‌ترساني؟

ما گر ز سرِ بريده مي‌ترسيديم

 

در محفلِ عاشقان نمي‌رقصيديم»

و دربارة آب، چنين تعبيري دارد: «آب، مثل خونِ دهاتيه، وقتي آب، هرز شد، بگذار خون، صحرا رو آبياري كند». (ص ۶۱)

و در كنار آن داستان‌هايي همچون: «حاجی عباد» آمده که به زندگی کودکان قالی‌باف می‌پردازد و دیگر «لوله كشي» آمده، در آغاز اين داستان مي‌خوانيم:

«دُمِ اسبان را بريدند و زنان، ديگر گيسو نبافتند و بر دست و پاي خود حنا نگذاشتند و مردان، شال‌هاي سياه بر گردن انداختند، چشمان، كاسه‌هاي خون به سياهي نشسته و صورت‌ها، صورتك‌هاي تكيدة خشم آلود، باران نباريد و شبنمي، غبار از چهره‌اي نسترد، و ماهيان مظلوم جويبار، ترسان شدند و قُل قُلِ قليان‌ها با تنباكوي تندِ كاشان، بادگيرها را مسموم مي‌كرد و چپق‌ها با دود سُرمه‌اي خويش، عزا را تأكيد مي‌كردند و چنار پير كهن، كنار ده، هرگز تنها نمي‌شد و فانوس‌ها با شعله‌هاي خشمگين، شب را سرخ مي‌كردند و مردان روستا بذر كينه مي‌كاشتند و سينه‌ها را شخم مي‌زدند، ديگر حتّي نسيمي نوزيد و آب كه مهريّة فاطمه بود و آب که مظهر روشني و جاودانگي و آب که خون بود و زندگي و آب كه از قنات‌ها مي‌رفت، تا در عمق سيه چاه‌ها بخشكد.» (ص ۱۶)

نويسنده بدون هيچ رودر وایستي، واقعيّات ملموس و تلخ را با قلمي نيشدار به نمايش گذاشته. هيچ نكته‌اي از زير قلمِ درستْ نگارَش جا نيفتاده، اين‌ها زهرخند كوير است. چنان كه مي‌نويسد: «دلم به حال پدر مي‌سوزد كه تمام سال را توي اتاقك تاريك كارخانه، توي دلِ تپّه‌هاي گِل مي‌نشيند و با دستش مي‌سازد و با پايش مي‌چرخاند و با فكرش زيبا مي‌كند و جا به جا، لكّه‌هاي خون، روي كوزه‌هاي سفالين مي‌ماند كه با هر سرفه‌اي، توي فضاي كارخانة كوچكش كه به اندازة چهار تا بز است، مي‌پاشد» يا: «هق‌هقِ گريه، امانش نمي‌داد، گرية مَرد، مثل كوه است، مثل زخم است، مثل مار است و گرية مرد روستايي، قلّة كوه است، زخم چركين است و مار خشمگين».

نويسنده همان گونه كه به سختي و زير و بم زندگي مي‌پردازد و با قلم نيشدار خود آن‌هارا بر صفحة كاغذ مي‌آورد، از زيبايي‌ها و از دلچسبي‌هاي طبيعت هم غافل نيست:

«گُلْ انار با آن رنگِ سرخ چشمنوازشان، مثلِ هزاران شيپور كوچك به شاخه‌ها آويزان شده بودند و شكوفه‌هاي سپيد زردآلوي پير، همچون انبوهي از ستارگان درخشان، بازيگوشي مي‌كردند.» (ص ۵۴)

«و باران تازة بهاري، تمام نشاط وسرمستي خود را به خاك داده بود و خاك، دانه‌هاي باران را مانند قطرات اشك پيرمردي بر روي ريش‌هاي جو گندمي‌اش مي‌پذيرفت و مهربان‌تر مي‌شد.» (ص ۵۴)

كتاب، لحني خودماني دارد، چنان كه نويسنده در آغاز آورده: «نينوا، قصّه‌هايي است از دهان ميبد و روستاهاي دور و برش، تا شهر باشد براي آبياران روستايم» نويسنده، بي پيرايه با خوانندگان سخن مي‌گويد و گهگاه واژه‌ها، اصطلاحات و دوبيتي‌هاي ميبدي را چاشني داستان آورده تا خواننده، خود را با نويسنده نزديك‌تر احساس كرده، داستان‌ها در جانش ريشه بدواند تا آن‌جا كه كتاب بدون عنوان هم، بوي كوير و شهرهاي كويري و زندگي مردم كويرنشين را دارد. به كار بردن موارد زير، كتاب را خودماني‌تر كرده است:

الف- واژه:

گَرجين (خرمن‌كوب)، پاكار قنات (مسير قنات)، مَسْكَه (سرشير) پَسين (عصر)، مثّ ِ قاشقِ حنا، تَلخُك (گياهي است)، چِت(۲) (صداي دور كردن گربه)، مرغِ گُل باقلي، پَر سيوشوم (پَرِ سياوشان) نوت (اسكناس)، نوت پُشت گُلي، تختِ كرسي، نقل، نظامي

(نوعي پارچه)، دَفتن(۳) (وسيلۀ قالي بافي)، زُنو (زالو)، كاغذ باد(۴) (بادبادك) و… .»

ب- دو بيتي‌ها:

«سرِ كوهِ بُلن، هيكل كُنم من
تفنگِ نقره را هي دَر كُنم من
تفنگِ نقره در آفتاب، طلا شد
خبر اومد كه يارُم كدخدا شد»
***

«دو تا مرغي بوديم در شاخِ پِسته

فلك، سنگون زده، بالون شكسته
ميونِ مرغ‌ها بالي ندارُم
غبارِ بي كسي روي اُم نشسته»
***

پ- اصطلاحات و تعبيرات محلّي:

گربة دولته نمي شه چِتش؟، اربابا تُخمش راورِانداختن، (ص۴۷)، چوبِ دولت صدا نداره، هر كي بخوره دوا نداره (ص ۴۸)، شده عين هو تركة انار، شده عين هو جنّ و ما هم بسم الله

گاهي هم قهرمانان كتاب به زبان بومي سخن مي‌گويند:

«خير ببيني عامو حسين، خودت كه مي‌دوني، امروز نوبتته، پولي مولي تو دَم و دستگات پيدا مي‌شه؟»(ص ۴۷)

يا تعبيرات جالب ديگري چون:

«مثل يك تكّة كاهگلِ مرطوب، كنار اتاق وارفت» (ص ۴۵)

«خيابان سياهِ آسفالته، مثل شلاّقي روي گُردۀ روستا خوابيده بود». (ص ۳۷)

آقاي حيدريّه زاده نشان داده كه حتّي توانايي نوشتن داستان‌هاي بزرگ را نيز داراست. امّيد كه روزي آن داستان‌ها را هم بنويسد.

* ویرایش نخست: ندای یزد. س ۳، ش ۹۷ (۱۱/۳/۶۶): ۴ و ۲٫

**. دربارة سيّد محمود حيدريّه زادة كوچكي «كوير»، و آثار او بنگرید: تذكرة مشاهير ميبد: محمّد كارگرشوركي، يزد: انديشمندان يزد، ۱۳۸۶: ۳۷۹-۳۷۶٫

۱٫ بنگرید به کتاب حاضر.

۲٫ در یزد: چیت.

۳٫در یزد: دَفتین.

۴٫ در یزد: کاغذ و باد.

ارسال نظر